امروز: یکشنبه, ۲۵ آذر ۱۴۰۳ / قبل از ظهر / | برابر با: الأحد 14 جماد ثاني 1446 | 2024-12-15

بهمن دان از ناگفته‌های سالهایی می‌گوید که در کنار زندانیان و خانواده‌هایشان برای آزادی تلاش‌کرده است.

بهمن‌ دان بیشتر به خاطر بازی در فیلم‌ها و سریال‌های تلویزیونی برای مردم شناخته شده است و شاید برایتان جالب باشد که بدانید او در کنار بازیگری و فعالیت‌های هنری و فرهنگی خود، ۴۰ سال است که پای در مسیری گذاشته تا شریک اشک‌ها و لبخندهای مردم باشد.

او گاهی به شهرهای مختلف و دورافتاده سفر می‌کند تا به افرادی کمک کند که از روی سهل‌انگاری، خود را گرفتار قانون کرده‌اند و پشت میله‌های زندان رویای آزادی می‌بافند. بهمن دان از سال ۶۳ تا کنون برای آزادی صدها زندانی تلاش کرده و در این بین با کمک خیران موفق شده خیلی از آنها را از زندان آزاد کند اما شاید نقطه عطف تلاش‌های او در پرونده‌های جنایی باشد.

 

 

جایی که افراد به خاطر یک لحظه عصبانیت و ناخواسته مرتکب جنایت شده‌ و برایشان حکم قصاص صادر شده است. این بازیگر قدیمی در جریان سال‌ها فعالیت خیرخواهانه و تلاش برای صلح و سازش پرونده‌های قضایی، موفق شده پرونده عده زیادی ازمحکومان به قصاص را ختم به خیر کرده و نه تنها از اولیای دم رضایت بگیرد، که باعث آزادی این محکومان از زندان شود. او می‌گوید که با قدرت چانه‌زنی که خدا در وجودش گذاشته است، مردم زیادی را خوشحال کرده است و حالا در گفت‌وگو با همشهری از پرونده‌های می‌گوید که با حضور او پایانی خوش داشته‌اند.

از چه زمانی کار صلح و سازش و تلاش برای آزادی زندانیان را شرع کردید؟

از اواخر سال‌۶۳ بود که وارد این حیطه شدم و البته کارم را چراغ خاموش آغاز کردم. نمی‌خواستم فعالیتم رسانه‌ای شود اما در سال ۹۰ یا ۹۱ وقتی که برای یک صلح و سازش در پرونده یک قتل به شهرستان شفت گیلان رفتم، یکی از خبرنگاران که در آنجا حضور داشت، مرا متقاعد کرد برای فرهنگسازی در جامعه حضورم رسانه‌ای شود. از آنجا بود که به عنوان خیر و فردی که به دنبال آزادسازی زندانیان است هم معرفی شدم.

شروع کارتان از کجا بود؟

پدرم پهلوان بود و زورخانه داشت. مرام پهلوانی در خانواده ما همیشه جاری بود. اینکه بنا بر سفارشات ائمه و بزرگان کمک به دیگران را سرلوحه کار خود قرار دهیم و اگر افراد با هم دچار مشکل می‌شدند و دعوایی داشتند، سعی می‌کردیم از پاشیده شدن خانواده‌ها از گسست آنها نسبت به یکدیگر جلوگیری کنیم. حتی می‌توانم بگویم که خیلی قبل تر از سال‌های ۶۰ ، آن زمان که خانه ما تبدیل به مامنی برای مردم بود، این کار بر عهده ما گذاشته شد. مادربزرگ خدابیامرزم مانند یک معاون دادستان پرونده‌های مختلفی را بین نوه‌هایش پخش می‌کرد و هر یک را مسئول حل یک پرونده می‌کرد. پرونده‌ها هم درباره اختلافات میان مردم و همسایه‌ها بود. از آن سال‌ها با چنین روش تربیتی خو گرفتم. الان هم خدا را شاکرم که به این سمت و سو رفتم که تا امروز هم ادامه دارد.

تا کنون در چند پرونده رضایت گرفته‌اید؟

از ابتدای فعالیتم تا اکنون برای گرفتن رضایت در پرونده‌های زیادی تلاش کرده‌ام که ۸۰۰ تا ۹۰۰ تایشان را موفق به گرفتن رضایت شده‌ام. من ابتدا در ستاد دیه فعالیت داشتم و بعد انفرادی کارم را ادامه دادم. در ابتدا پرونده‌های قتل را قبول نمی‌کردم و روی پرونده‌هایی کار می‌کردم که مربوط به زندانیان جرایم مالی و غیرعمدی بود. اما بعدها با اصراری که شد وارد حوزه قتل شدم. اما با این شرط پذیرفتم که فقط پرونده‌های قتلی را پیگیری کنم که در یک لحظه بر اساس یک حادثه و یا یک نزاع اتفاق افتاده باشد. من هرگز وارد پرونده‌ قتلی که متهم با نقشه‌ای از پیش طراحی شده جنایت کرده بود نشدم.

در بین پرونده‌هایی که موفق به گرفتن رضایت شدید، چند تایشان پرونده قتل بود؟

حدود ۷۰ پرونده مربوط به قتل بود.

این پرونده‌ها را چطور قبول می‌کردید؟

در کار من یک اصل همیشگی وجود دارد و آن اراده خدا است. در قبول کردن پرونده‌ها اراده خدا را کاملا درک می‌کنم. یعنی احساس می‌کنم که کار خدا بوده که مثلا خانواده فلان قاتل که دست‌شان از همه جا کوتاه شده، نزد من آمده‌اند و من نیز همه تلاشم این است که تا زمانی که پرونده به پایان برسد و برایم بسته شود، کارم را به نحو احسن انجام دهم.

قطعا شما در این سال‌ها خاطرات شیرینی از پرونده‌هایی دارید که برای گرفتن رضایت و صلح و سازش در آنها تلاش کرده‌اید؟

خاطرات شیرین که زیاد دارم. مثلا پرونده یک متهم به قتل در الیگودرز بود. پسری بود که تنها برادرش را به تازگی از دست داده بود. او در یک اتفاق و یک حادثه مرتکب قتل شده بود. همان زمان همسرش ۸ ماهه باردار بود. برای این متهم خیلی تلاش کردیم. او حتی اجازه ملاقات نزدیک با فرزندش را که تازه به دنیا آمده بود نداشت. کودکش را از راه دور دیده بود. برایش حکم قصاص صادر شده بود و خانواده مقتول به هیچ وجه رضایت نمی‌داد و راضی به ببخشش قاتل نبودند. همین مسئله باعث شد که بارها به الیگودرز سفر کنیم و برای رضایت گرفتن جلسات متعددی را با خانواده مقتول و مسئولان پرونده داشته باشیم. به هر ترتیب دقیقا سالی که قرار بود قصاص شود، ما با هر سختی‌ای که بود توانستیم رضایت خانواده مقتول را بگیریم. قبل از رضایت، من از رئیس زندان و قاضی پرونده خواسته بودم که این زندانی با همسر و کودکش دیدار نزدیک داشته باشد و با این خواسته من موافقت شد و این ملاقات در حضور ما انجام شد. در لحظه دیدار و زمانی که پدر برای اولین بار کودکش را در آغوش کشید، صحنه تکان‌دهندی ای به وجود آمد. به قدری احساساتی شدم که نمی‌توانستم اشک‌هایم را کنترل کنم. گاهی وقت‌ها فکر می‌کنم، چرا انسان‌ها کارهایی را انجام می‌دهند که باعث دوری آنها از خانواده‌شان می‌شود، مثل دوری پدر از فرزند، همسراز همسر و فرزند از پدر و مادر. اگر حق و حقوق خود را بدانیم این اتفاقات کمتر پیش خواهد آمد. خلاصه آن مرد با کمک خدا از زندان آزاد شد و یک ماه پیش هم با من تماس گرفت و از خودش و زندگیشان که به خوبی پیش می‌رود گفت.

خاطرات شیرین من فقط مربوط به پرونده‌های قتل نیست. یک پرونده مالی به من محول شده بود. متهم یک مشاور املاکی بود که در جریان خرید و فروش یک زمین، از وی کلاهبرداری شده و او مبلغ هنگفتی بدهکار شده بود. شاکی هم به هیچ وجه رضایت نمی‌داد. یکی از دلایلی که به این پرونده سخت ورود کردم، بیماری همسر زندانی بود.

همسرش در بدترین شرایط بیماری سرطان قرار داشت و هزینه‌های درمانش بالا بود و خانواده آشفته بودند. خیلی تلاش کردیم در حالی که کسی باور نمی‌کرد که این پرونده به رضایت ختم شود، در سال ۹۸ توانستیم با کمک خیران مبلغ بدهی را فراهم کنیم و رضایت شاکی را بگیریم. روز آزادی همه خانواده دم در زندان منتظر بودند و وقتی متهم آزاد شد، همسرش با دیدن شوهرش بیهوش شد، خود متهم نیز از غصه خیلی شکسته شده بود. آن زندانی چند روز بعد از آزادی تماس گرفت که قربانی کرده‌اند و سهمیه گوشت برایم در نظر گرفته‌اند. گفتم که کارمن تمام شده است و سهم مرا به کسی دیگر بدهند. همه این پرونده‌ها درسی در آن نهفته است. در این ماجرا هم اگر آن زندانی قبول می‌کرد که برای آن معامله وسوسه نشود و از حد و مرز خود عبور نکند، قطعا گرفتار کلاهبردار و زندان نمی‌شد.

چه پرونده‌هایی برای شما دردآور بوده است؟

در خیلی از پرونده‌ها، اینکه افراد به دلیل ناآگاهی با دست خود سرنوشت خود را پشت میله‌های زندان رقم می‌زنند، قلبم به درد آید. زندان زنان چنین فضایی دارد. بسیاری از بانوان به سودای کسب و کار و درآمدزایی بدون آگاهی، خود را در دام‌های مالی می‌اندازند. پول نزول می‌کنند، وام‌های سنگین می‌گیرند، چک می‌کشند و همه اینها رقم‌های سنگینی می‌شود که در باز پرداخت دچار مشکل می‌شوند. این مسائل باعث می‌شود که سال‌های زیادی از عمر خود را پشت میله‌های زندان سپری کنند. بسیاری از زندانیان زندان زنان، از همین دسته هستند. من از همه بانوان درخواست می‌کنم بدون اطلاع از قوانین وارد تجارت نشوند. نمی‌دانم شاید هم تقصیر ما و سیستم است که برای اطلاع از قوانین در جامعه کاری انجام نداده‌ایم. مردم باید بدانند طبق قانون حرکت کنند و بدانند که قدرت قانون از همه چیز بالاتر است.

پرونده‌ای داشته‌اید که هرچه تلاش کردید به بن‌بست رسیدید؟

بله! در سال ۹۶ یا ۹۷ پرونده‌ یک درگیری منجر به قتل را به من سپردند. در آن پرونده جوانی یک ماه پس از پایان سربازی در یک نزاع و درگیری در کرج طرف مقابلش را به قتل رسانده بود. من با حضور در دادگاه پرونده را مطالعه کردم و حتی با قاتل نیز ملاقات حضوری داشتم. با تحقیقاتی که داشتم متوجه شدم که حتما با اولیا دم برای گرفتن رضایت به مشکل خواهیم خورد و می‌دانستم که با پرونده سختی روبه‌رو هستم و حتی این مسئله را به مراجع قضایی نیز اعلام کردم. اولیا دم هیچ انعطافی برای بخشش نشان نمی‌دادند، با این وجود در مسجد جامع محل زندگیشان در کرج جلسه‌ای با حضور دوستان و خانواده‌ها ترتیب دادیم. در آن جلسه همه چیز به نظر خوب پیش ‌می‌رفت. اولیا دم به گرفتن دیه و گذشت از قصاص راضی شدند و قرار شد در موعد مقرر پس از دریافت مبلغ دیه که واقعا خانواده متهم به سختی آن را تهیه کرده بودند، نزد قاضی یا یک دفتر اسناد رسمی رضایت آنها به ثبت برسد و آن را به زندان تحویل دهیم. نمی‌دانید خانواده محکوم به قصاص از اینکه بلاخره رضایت گرفته بودیم، چقدر خوشحال بودند. روزی که قرار بود رضایت آنها محضری شود، سر قرار رفتیم اما هرچه منتظر ماندیم از خانواده مقتول خبری نشد. چند شماره از آنها داشتیم. با همه آن شماره‌ها تماس گرفتم و همه آنها خاموش بودند و در آن لحظه بود که به شدت نگران شدم. در این تب و تاب بودیم که برادر محکوم به قصاص به ما خبر داد که صبح همان روز، حکم قصاص برادرش را اجرا کرده‌اند. یعنی خانواده مقتول در حالی که با ما قرار داشتند که رضایت‌شان را ثبت کنیم، به زندان رفته بودند و حکم را اجرا کرده بودند. قصاص این جوان به شدت مرا ناراحت کرد و همین الان که در موردش صحبت می‌کنم منتقلب شده‌ام. این اولین و تلخ‌ترین پرونده‌ای بود که در آن موفق نشدم. بیشتر از این ناراحت شدم که وقتی قصد اولیا دم اجرای حکم بود، چرا همه را بازی دادند و خانواده محکوم را به دنبال تهیه مبلغ دیه فرستادند و چرا آنها را امیدوار کردند. واقعا خیلی برای من تلخ بود و هنوزم این ماجرا یادم نمی‌رود و متاسفانه این جوان در زندان رجایی‌شهر قصاص شد.

عجیب ترین پرونده‌ای که داشتید چه بود؟

در روز شهادت حضرت علی(ع) و در ماه رمضان، من در حال و هوای خود بودم و در حال گوش دادن نوحه‌ای از آقای موذن‌زاده اردبیلی که تلفنم زنگ خورد. صدای گویای آن سوی تلفن اعلام کرد که تماس از زندان اراک برقرار شده است. مردی با لهجه افغان با من صحبت می‌کرد، در آن زمان به دلیل شرایط روحی خودم خیلی متوجه پرونده نشدم. اما به طور کل فهمیدم آن فرد متهم به قتل و در زندان اراک، زندانی است. به او گفتم بعد از عید فطر به زندان اراک می‌آیم. همانطور که قول داده بودم بعد از عید فطر به زندان اراک رفتم، با مدیر زندان ملاقات کردم و متوجه شدم که زندانی تبعه افغانستان است و به اتهام قتل همسرش ۱۲ سال است که در زندان به سر می‌برد. او در یک نزاع خانوادگی همسرش را هل داده بود، سر همسرش به چرخ‌خیاطی خورده بود و او جان باخته بود.

شرایطش را پرسیدم. رییس زندان، معاون زندان و مسئولان دیگر زندان همگی از او راضی بودند. می‌گفتند زمانی که به زندان آمده بود سواد خواندن و نوشتن نداشت اما در زندان باسواد و حافظ قرآن شده بود و اکثر روزهای سال را روزه می‌گرفت. در ملاقات حضوری که با او داشتم مجاب شدم تا برای آزادی‌اش تلاش کنم. اولیای دم رضایت داده و درخواست دیه کرده بودند. با کمک خیرین دیه را فراهم کردیم و قرار شد که او آزاد شود. بار اول، در حالی که لباس نو پوشیده بود از زندان آزاد شد، یک متر از در زندان فاصله گرفته بود که سرباز زندان آمد و گفتند که زندانی باید برگردد. آنجا بود که متوجه شدیم مقتول یک فرزند داشته که باید حق قانونی او هم پرداخت می‌شد. محکوم افغانی دوباره به زندان بازگشت. تا اینکه مدتی بعد کارها را انجام دادیم و قرار شد آزاد شود. آن روز مرد افغان از زندان بیرون آمد، برایش تاکسی گرفتیم و وقتی سوار تاکسی شد اعلام کردند که باید برگرد. این بار گفتند که برخی از کارهای قانونی نیمه‌تمام باقی مانده بود. او باز هم به زندان برگشت و دوباره مدتی منتظر ماند تا اینکه در نهایت آزاد شد و نماینده زندان و نماینده دادستانی او را به مرزبانی تحویل دادند و از ایران به کشور خود بازگشت. اتفاقا این مرد افغان چند روز پیش به من زنگ زد و گفت ازدواج کرده و زندگی دوباره‌ای را شروع کرده است. می‌گفت که زندگی دوباره‌اش را به من مدیون است و من هم گفتم که کار خدا بوده.

اینطور که معلوم است باید دوستان زیادی از بین زندانیان آزاد شده داشته باشید؟

بله! همه آنها به من لطف دارند و تماس می‌گیرند. تعدادشان آنقدر زیاد است که گاهی من یادم می‌رود که فردی که تماس گرفته مربوط به کدام پرونده بوده است. مانند پرونده سمیه، دختر گیلانی که به دنبال اختلاف و درگیری با همسرش او را با چاقو زخمی کرد اما همسرش بر اثر همان زخم جان باخت. برای این پرونده سال‌ها تلاش کردیم تا اینکه در سال ۹۳رضایت گرفتیم. پدر سمیه یک ماه و نیم پیش زنگ زد و با همان لهجه گیلکی گفت که فرزند من را آزاد کردید و خدا خیرتان بدهد. در ابتدا به خاطر نیاوردم کدام پرونده‌است، چرا که بعد از پرونده‌ها سعی می‌کنم که پرونده برایم بسته شود. پدر سمیه گفت که دخترم در شرف ازدواج است. از من دعوت کرد تا به مراسم عروسی‌اش بروم. من هم برایش آرزوی خوشبختی کردم، اما گفتم که درگیر پرونده هستم و نمی‌توانم بروم. همین که سمیه در حال زندگی کردن است خداوند به او نظر انداخته است.

آیا درگیر پرونده جنجالی نیز شده‌اید؟

بله، پرونده کوشا، جوانی که در پل مدیریت دختر هم دانشگاهی‌اش را به قتل رسانده بود. برایش بسیار تلاش کردم. رسانه‌های داخلی و خارجی نیز به این موضوع خیلی پرداختند. اما خب پدر دختر رضایت نداد. البته قصاص حق شرعی و قانونی اولیا دم است. آنها می‌توانند ببخشند و می توانند حکم را اجرا کنند. هر دو تصمیم از نظر قانونی بلا مانع است. در آن پرونده پدر دختر تصمیم گرفت از حق شرعی و قانونی خود استفاده کند و حکم را اجرا کرد و کوشا در زندان رجایی شهر قصاص شد.

پیش آمده که از این کار خسته شوید و تصمیم بگیرید که دیگر ادامه ندهید؟

هرگز! گاهی پرونده‌های ما آنقدر تلخ است و به قدری درجاهایی به من فشار می‌آید که نمی‌دانم گریه کنم یا بخندم. اصلا نمی‌دانم چه‌کار باید بکنم. اما هیچ وقت ناامید نشده‌ام و خدا را از خود دور ندیده‌ام حتی در بدترین شرایط. من برای حل یک پرونده و تهیه مبلغ دیه، دستم را نزد خیلی از خیرین دراز کرده‌ام و خوشحالم. ماهانه ۱۰۰ تا ۱۵۰ تلفن از اشخاص مختلف دارم. پرونده‌های زیادی به من ارجاع می‌شود اما من توانایی انجامش را ندارم. پرونده‌ها در شهرهای مختلف ایران است. رفت و آمد گاهی زمان می‌برد و خیلی ناراحت می‌شوم از اینکه نمی‌توانم به همه آنها برسم.

دورترین نقطه‌ای که برای گرفتن رضایت رفتید کجا بوده‌است؟

روستاهای سیستان و بلوچستان و خوزستان. اما هرگز خسته نشده‌ام و آرزویم این است که زندان‌های ما خالی از زندانی شود. اینکه زندان‌ها به کتابخانه و مراکز فرهنگی تبدیل شوند. در جامعه به قدری فرهنگ بالا برود که کسی دنبال نزاع نباشد.

پرونده‌ها از سوی مراجع قضایی به شما سپرده می‌شود یا خانواده‌ها به سراغ شما می‌آیند؟

هر دو ! اما انتخابش با خودم است. پرونده قتلی به من سپرده شد که مراجع قضایی اصرار داشتند برای گرفتن رضایت واردش شوم. چون که از قدرت چانه‌زنی من باخبر بودند. قدرتی که خدا به من داده. وقتی نوع قتل را متوجه شدم، انصراف دادم و به مدیران مربوطه گفتم که من این‌کار را انجام نخواهم داد. قتل در یکی از شهرستان‌ها صورت گرفته بود. شخصی که در کار خرید و فروش ماشین‌آلات سنگین بود با نقشه قبلی مرتکب قتل شده بود و من آن پرونده را نپذیرفتم.

حرف پایانی!

همه افرادی که آزاد می‌شوند و به زندگی بر می‌گردند، دیگر رنگ زندان را نبینند. از مردم می‌خواهم پشت سر قانون راه بروند. قوانین را بخوانند و با حق و حقوق خود آشنا شوند.

 

 

منبع: همشهری آنلاین

لینک کوتاه خبر:

لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر،تکرار نظر دیگران،توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

لطفا نظرات بدون بی احترامی ، افترا و توهین به مسٔولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

در غیر این صورت مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

نظرات و تجربیات شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

نظرتان را بیان کنید

Scroll to Top