رحیم فتوحی، زاده منطقه سنجان اراک، دوران ابتدایی را در مدرسه بوستان فیجان و دبیرستان را در مدرسه فردوسی اراک گذراند و در دانشگاه آزاد ری دانش آموخته شد، او از ۱۵ سالگی سرودن شعر را آغاز کرد و با حضور در انجمن ادبی به شکوفائی رسید. کتاب مجموعه شعر «نغمه های عاشقانه» این شاعر فقید منتشر شده و کتاب دیگر وی به نام «آب و آتش» در دست انتشار است و تبحر وی در سرودن غزل بوده است.
✍️ رضا قاسمپور
در انجمنهای ادبی البرز (به ویژه انجمن ادبی فرزانگان) چند بار دورادور با “استاد رحیم فتوحی” برخورد داشتم. مرحوم شاعری رئال و خوشمشرب بود. حدود یکماه پیش وی را به گروه شعر و موسیقی “ملت عشق” دعوت کردم با تواضع در این مدت ۲۵ پست ادبی ارزشمند در گروه بارگذاری نمود.
یادم هست روزی در یک گروه واتساپی شعری طنز به اشتراک گذاشتند که مورد اعتراض تعدادی از بانوان گروه قرار گرفت ولی وی با متانت و حوصله مسئله پیش امده را مدیریت نمود.
به هر حال به قول مرحوم “فروغ فرخزاد” پرنده رفتنی است پرواز را به خاطر بسپاریم.
“دلم گرفته است
دلم گرفته است
به ایوان میروم و انگشتهایم را
بر پوست کشیدۀ شب میکشم
چراغهای رابطه تاریکند
چراغهای رابطه تاریکند
کسی مرا به آفتاب
معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به میهمانی گنجشکها نخواهد برد
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردنیست…”
با خوانش واپسین شعرهایی که استاد در گروه ملت عشق به جامعه ادبی هدیه نمود برای شادی روح و روان استاد فتوحی سر به آسمان عشق میسایم.

? نم نم باران
دلم گرفته از این روزگار پر تمهید
به پشت ابرنشسته زپر دلی خورشید
صدای گریه باران و خشکی برکه
سکوت قوی سپید نشسته در تبعید
هجوم بادخزان و صلابت طوفان
سکوت مرغ غزلخوان و سایه تردید
ربوده باد خزان سبزی صنوبر را
تبر نشسته به تلخی به کنج ساقه بید
چنان به عمق خویش فرو برده ابراستاره
که محو گشته زدور فلک مه و ناهید
نداشت میل درخشش در این شب تیره
ستاره دورخود و مه که هرز میچرخید
چو از بهشت شدم رانده با تو ای حوا
زشاخ و برگ تودل سیب سرخ را میچید
زبیکسی به تو تا من پناه آوردم
به روی من گل روی تو بازمیخندید
تو بودی و من و جنگل و نم نم باران
به حول محورعشق تو سینه میچرخید
تمام هوش و حواسم به سمت وسوی تو بود
به هر کجا نظر افکند دل تو را میدید
از عشق روی تو ای ماه نیمه پنهان
میان سینه تنگم دلم زغم ترسید
بنای صلح ندارد زمانه با دل من
در این محیط تیره که پنهان شده مه و مهشید
دراین شبی که قحطی نور و ستاره ومه بود
فتوحی ازغم بیچارگان بخود لرزید
? جمعه ، شمال
باز اوای خوش قمری و مرغان سحر
بازیک جمعه و بارو بنه و سیروسفر
گذر ازجاده پر پیچ و خم چالوس و
بازدیدی ز دل جنگل و دریای خزر
صرف صبحانه و عیش و طرب و خوشحالی
گذر از جنگل و دیدار زهرکوه وکمر
شرشر آب خنک لذت ماهیگیری
در کنار زن و فرزند و پدر با مادر
روزجمعه کنار خانم و فرزندان باش
نرو هرگزبا فلانی و فلانی به د د ر
فارغ ازکار شو و تفریح و خوشحالی کن
باش محتاط و بکن ازهمگان رفع خطر
پایکوبی کن و دل را زعم آزادنما
که نماند به دلت از عم ایام اثر
دل به دریا بزن و رقص کنان شادی کن
لب ساحل برو در دل امواج بپر
جوج و نوشابه بزن دودود میبرپا کن
ماهی تازه ی خوشمزه را ازیاد مبر
خوش بود جان فتوحی سفری سوی شمال
بانوای خوش و شیدایی مرعان سحر
آتش را که برافروختهای کن خاموش
تا ز جنگل بکنی بعد سفر رفع، خطر
#رحیم – فتوحی ?❤️

لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.
از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر،تکرار نظر دیگران،توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.
لطفا نظرات بدون بی احترامی ، افترا و توهین به مسٔولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.
در غیر این صورت مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.