سوزنده تر از آهِ من اینجا شرری نیست
افسوس که این سوخته دل را ثمری نیست

سرگشتگیِ من همه از خالِ لب توست
من را بجز از عشق تو جانا هنری نیست

با غورِ در اعماق دو صد پهنه ی دریا
دانسته ام آخر که بجز تو گهری نیست

من مانده ام و نقش رخ ساحره ات باز
دریاب که جز روی تو من را قمری نیست

هر چند که من باخته ام جان و دل اما
اینجا همه سود است و به سودا ضرری نیست

شرطی که رسد از سوی معشوق، مُطاع است
ما بین دو عاشق دگر اما اگری نیست

این درد جداییِّ تو سوزانده دلم را
گویا که تو را بر دل سوزان نظری نیست

گفتند خطرهای زیادی است در این راه
هر جا که فتد سایه ات آنجا خطری نیست

در هر سخنم قصه ی عشق تو نهفته ست
در دفتر ما غیر تو حرف دگری نیست

سالک بگو از عاشقی و شور حلاوت
شیرین تر از این قند کلامت شکری نیست